معرفی وبلاگ
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت. دكتر شريعتي
دسته
طراح قالب
Tebyan
چند داستان جالب (کشیش و راهبه)
1389/3/21 23:28
یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنهکه با ماشین برسوندش به مقصدش…راهبه سوار میشه و راه میفتن…چند دقیقه بعد راهبه پاهاش رو روی هممیندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پایراهبه میندازه…راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ۱۲۹رو ب
برچسب ها :
چند داستان جالب(غول چراغ جادو)
1389/3/21 23:25
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیرشرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن وروی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه…غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزوبرآورده می کنم…منشی می پره جلو
برچسب ها :
7 ترفند مفید در نرم افزار Word
1389/3/21 1:18
ترفند مفید در نرم افزار Word که بابکار بستن ترفندهای زیر در کار خود با نرم افزار Word سرعت بخشید:1- اگر در حال تایپ کردن یک متن انگلیسی هستید و به دنبال مترادف یک کلمه خاص می گردید ، کافیست نشانگر را در کنار و یا در زیر کلمه مربوطه ببرید و کلیدهای Sh
برچسب ها :
پدر
1389/3/16 18:41
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: پدر: برای دخترت
برچسب ها :
نامه پيرزن به خدا !
1389/3/16 18:33
یک روز کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا !با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:خدای عزی
برچسب ها :
هر اتفاقي كه ميافتد به نفع ماست
1389/3/16 18:12
توی کشوری یه پادشاهی زندگی میکردکه خیلی مغرور ولی عاقل بودیه روز برای پادشاه یه انگشتر به عنوان هدیه آوردندولی رو نگین انگشتر چیزی ننوشته بود و خیلی ساده بودشاه پرسید این چرا این قدر ساده است ؟و چرا چیزی روی آن نوشته نشده است؟فردی که آن انگشتر را آور
برچسب ها :
تاثير قرآن
1389/3/13 17:20
یک پیرمرد آمریکایی مسلمان همراه با نوه کوچکش در یک مزرعه در کوههای شرقی کنتاکی زندگی می کرد. هرروز صبح پدربزرگ پشت میز آشپزخانه می نشست و قرآن می خواند. نوه اش هر بار مانند او می نشست و سعی می کرد فقط بتواند از او تقلید کند. یه روز نوه اش پرسید : پدر
برچسب ها :
زورگویی
1389/3/13 16:59
به او گفتم: بنشینید«یولیا واسیلیاِونا»! میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی&zwnj
برچسب ها :
داستان بسیار جالب مدیر و منشی!
1389/3/13 16:48
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کنمنشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کنشوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کنمعشوقه هم ک
برچسب ها :
زمستان
1389/3/13 16:22
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس ، کز
برچسب ها :
يار دبستاني
1389/3/13 16:19